آنچه حدوثش بر ما ناخوشایند است، وجوه مختلفی دارد... برای من ابتدا شیون و زاری، سپس سوگ است.
سوگ، سنگین و سیاه و در هم تنیده،گلولهای را ماند که در یک چرخش ابدی تشویش را در جان هر لحظه به شیوهای نو و متفاوت از دمیپیش زنده نگه میدارد... سوگ لزوماً با اشک قرین نیست با سنگینی همراه است با ناتوانی پاها از رفتن و دست در نوشتن؛ با عجز در گفتن و گرهای در گلو... شایدسوگ بیضرر ترین برهه در این روند باشد. فرد سوگوار هیچ ندارد جز نگاهی خیره و مات...
هیچکس نمیداند سوگ چقدر میماند یا چه چیز به سوگواری ما پایان میبخشد اما سوگواری که بگذرد، خشم جایگزینش میشود. سکون تمام میشود و آنگاه طوفانست که برمیخیزد...